۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

حتا از این دور ...

مامان خانم جان!
بسته ارسالی تان رسید. در را که باز کردم، پستچی بسته ده کیلویی را تحویل داد و همانطور که نگاهش به آرم بزرگ پرینت شده "پست آف ایسلامیک ریپابلیک آف ایران" بود خندید و من در کسری از ثانیه خدا خدا کردم از این شوخی های مسخره بی مزه دینامیت که توش نیست یا نکنه اورانیوم غنی شده است نکنه که با این گلودرد و تب و اعصاب نداشته، هیچ بدم نمیاد مشتی حواله شکم کسی کنم. شوخی بی مزه ای نکرد و فقط گفت اووووفففف چه سنگینه. خندید، خندیدم، ورقه را امضا کردم،حرف اول نام کوچکم، نقطه، نام خانوادگی ... پسته، زعفران، کتاب، لواشک عمه پز، شوید خشک، خلال بادام، کشمش، زرشک ...
برایم ترمه هم فرستاده ای ...فکر می کنم ترمه عجب حضور پررنگی در دنگ و فنگ های آن خاندان دارد. سفره های نوروز را همه آن خاندان روی ترمه می چینند، بالا سر عروس و دامادها سفره ترمه می گیرند تا قند بسابند، تو جهاز هردختری رنگ وارنگ وسایز به سایز ترمه می چپانند، مرده های خاندان را با ترمه می پوشانید، نوزادان را ترمه پیچ به مهمان هایتان نشان می دهید. بگذریم خانه های همه اعضای آن خاندان پر است از کوسن و رومیزی و دیوارکوب و دنگ فنگ های ترمه دیگر. روی روتختی ترمه آبی یادداشتی چسبانده اید که این را زن دایی بزرگت برات خریده... یاد خنگی بیش از حد موذیانه اش می افتم...جنس خنگی اش عجیب است. یک لحظه خنگ تمام عیاری است که حرف بی ربطی می زند که تا لااقل دوسال سوژه خنده همه است، لحظه بعد موذی تمام عیاری است که زیرکانه حرفی می زند که تا ته قلب را می سوزاند و زخمی می گذارد که دویست سال بعد هم خوب نمی شود. می دانم حالا تا لااقل ده سال انتظار دارد تولد و سالگرد ازدواج و سال نو و سالگرد فوت مادرش و تولد بچه هایش زنگ بزنم برای عرض تبریک و تسلیت و ارادت و گوش دهم به وراجی های عجیبش که دست هرچه وراج است از پشت بسته است.و وای به حالم اگر یادم برود و زنگ نزنم! همانطور که می دانم کلی تهران را زیر و رو کرده و لابد تا ته بازار با آن پادرد رفته است تا این ترمه خاص را که کمیابه پیدا کند و کلی پول بدهد و برای من بخرد. آن وسط ها شاید اشکی هم ریخته که دختره ماندگار غربت شد و تنهاست و دلم ریشه که اونجا تنها مونده. تظاهر هم نمی کندها...
گیر واگیردار خاندانت همین است مامان خانم جان... که آدم را درگیر رابطه عشق و نفرت توامان می کنند. هیچ مرزی نمی توان تعریف کرد که کجا ایستاد با این خاندان. وقتی انتظار نداری فداکاری و مهربانی می کنند دیدنی، فردایش که هنوز ذوق مرگ آن مهربانی مثال زدنی هستی، چنان نیشی می زنند که دردش یک عمر آویزان کوله بار رو دوشت بماند... همان هایی که وقتی فلان فامیل درجه دو و سه می آید می گوید فلان دخترتان را تو عکس پارتی همسایه بالایی بغل یک مرد دیدیم قرص و محکم و مدرن می ایستند که به شما چه و دختر جوان هست، مستقله و بالغه، دلش می خواهد، حقشه، خوشگله جذابه معلومه دوست پسر داره و تو بغلش میره و ال می کنه و بل... همین ها فردا دسته جمعی دورمیز آشپزخانه خانه مادر مرحومت آه می کشند که دختره جنده شد و آخر و عاقبت این همه لی لی به لالای بچه هاشون گذاشتن همینه دیگه. پس فردا هم لابد شکمش میاد بالا دختره ول!
راستش را بخوای مامان خانم جان چندروزه دارم فکر می کنم خودت هم چیزکی ارث برده ای از این درد واگیردار خاندانت.تعارف که نداریم، از دستت دلخورم و حیران که مگر تو نبودی که کلی قربان قد وبالای رعنای بالای یک و نود پارتنر قبلی می رفتی؟ چی شد قدوبالای یک نودی پارتنر فعلی شد ایراد که هی مدام بگویی تو با این یک ذره قدت، اون انقدر قدبلند مثل فیل و فنجون...هیچ به هم نمیایید! دلم نمی خواد فکر کنم چون قبلی اروپایی بود تو هم مثل خیلی مردم محترم کشور عزیز آریایی صرف اروپایی بودنش همه چیزش را حسن می دیدی و حالا که این یکی ایرانی است باید از هرچیز ایرادی گرفته باشی! فکرش را که می کنم، ترجیح می دهم باور کنم درد واگیردارد خاندانت به تو هم سرایت کرده ...کنار آمدن با واگیر خاندانت راستش آسانتر است برای من ...

۱ نظر:

  1. ن ایران زندگی میکنم .این روش سنت فرهنگی ایرانیهاست نه محبتشان معلومه نه کین شان.مثل رستم شاهنامه .نه میتوان قهرمان بدانی نه فرزند کش....

    پاسخحذف