و همین جوری است که وقتی سرش به کاری در آشپزخانه گرم است، تلفن که زنگ بزند می زند روی اسپیکر و همان طور که اینور اونور آشپزخانه می رود، چیزی از یخچال در می آورد یا شعله زیر قابلمه ای را کم می کند با تلفن هم حرف می زند. ما خانه باشیم یا نه، یکی از خواهرهایش یا خواهرشوهرهایش یا دوستانش خانه ما باشند یا نه، فرقی نمی کند... داشتم می پرسیدم رفته جواب آزمایش هایش را بگیرد یا نه؟ و باز نق می زدم که سر وقت آزمایش پاپ اسمیر نمی رود ها و من که بچه او هستم و نصف او سنم، حواسم هست که به موقع آزمایش برم. گفتم راستی! این پاپ اسمیر آخرم نشان داد یک عفونت جزئی واژن دارم، دکتر سه تا کپسول داده، هرکدام قد یک کوفته نخودچی و باید هر شب وقت خواب یکی را داخل واژن فرو کنم که عفونت را از بین ببره ...
سکوت کرد ...دست پاچه که می شود صدایش دورگه می شود یهو ...باصدای دورگه گفت البته تو که نمی تونی استفاده اش کنی داخل رحم، گفتی بهت کسپول خوراکی بده؟ ... این یعنی که باز کسی خانه مان است، خاله ای و عمه ای و دوستی و زن عمویی، باز تلفن را زده است رو اسپیکر و باز یک فامیل آخرین مکالمه تلفنی من و مامانم را می دانند... این یعنی حفظ ظاهر جلوی فامیلی که بچه هاشان همه مثل ما از شانزده هفده سالگی سکس داشته و دارند، که اصلن یکی از نشانه های مدرن بودنشان این است که هرکی دست دوست پسر دوست دخترش را بگیرد ببرد مهمانی های یکی از یکی لوس ترشان که دیگران قد و بالایش را برانداز کنند. این صدای دورگه یعنی حفظ ظاهر، یعنی درسته که ما مدرن شده ایم و همه پیرهن های یقه باز بی آستین بالای زانو می پوشیم، گیلاس پشت گیلاس مشروب خالی می کنیم و بعد سلام زن و مرد همه را می بوسیم... اما قرار نیست کسی حرفی بزند یا فکر کند که دختر و پسرهایمان با این پسر دخترهایی که دستشان را می گیرند می آورند مهمانی های لوس ما خدای ناکرده تماس جنسی هم دارند!
من دیگر خیلی جوان نیستم، نمی خواد سن شناسنامه ای منو باز بکوبید تو سرم و پوزخند بزنید که هنوز حتا سی سالش هم نشده و دم از پیری می زند. همین ایرانی بودن کافی است برای مچالگی، فرسوده شدن ...حالا اضافه کن آن همه سال تلاش و کار و در افتادن با سنت و عرف و قانون و دنیا ... آن همه از دست دادن ها، دل کندن ها، واقعیت ها را پذیرفتن ها، آن همه از دست دادن ها، از دست دادن ها، از دست دادن ها ... انقدر که " نداشتن" آشناترین واژه ها شده ... من دیگر حوصله و توان درافتادن با کسی را ندارم ... به صدایم رنگ اطمینان دادم و گفتم آره، معلومه که گفتم مامان. به جایش کپسول خوراکی داد ... صدای جلز ولز چیزی در تابه داغ آمد و صدای شاد همیشگی اش که دیگر اثری از آن دورگه شدن در آن نبود که می پرسید باز هم داره بارون میاد یا نه ...
مامان من می داند من با مردهای زیادی خوابیده ام، خاله ای که خانه مان بود می داند که من با مردهای زیادی خوابیده ام همان طور که می داند سه دخترش با مردان بسیاری خوابیده اند، من می دانم که مامان می داند و خاله هم... اما از همه مهم تر، ما همه قوانین نانوشته رل هایمان در مضحکه تئاتر "خاندان خوشبخت مدرن ایرانی" را خوب می دانیم .