۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

بازگشت نابهنگام یک آدموفوب!

یک جایی از زندگی آدموفوبیا گرفتم. مطمئن نیستم کی، کجا، چرا. آنقدرها هم مهم نیست، لااقل نه به اهمیت خود آدموفوبیا. یکی می گفت همچین ترسی نداریم، خوانده های روان شناسیش را سرازیر می کرد. من فکر می کردم چه اهمیتی دارد و دارد زور می زند که چی را ثابت کند؟ چه اصراری به این خروار خروار استدلال است وقتی از ته دل حس می کنی ترس و هراست چیست و از چه نوع؟
فاز اول آدموفوبیای من با هراس از تلفن شروع شد. قبض های تلفن چهل هزار تومنی شد بیست هزار، پانزده هزار، ده هزار و بالاخره دو هزار و سیصد تومن. بعد شد تلفن "پیری-پید" خارجه که بیست یورو شارژش می کنم، دوماه می گذرد و هنوز پنج یورویی باقی مانده!
معاشرتی بودم، زیاد. از دیدن غریبه ها استقبال می کردم، در حد نرمال. معاشرت هایم را روز به روز محدودتر کردم، حلقه دوستان را خاص تر. ترسم شد حضور در جمعی که بیشتر از سه چهارنفر آن غریبه باشند. انگار که توانایی رودررویی با بیشتر از سه چهار قیافه تازه، صدای تازه و نگاه برانداز کننده نباشد.
بعد دیدم این عنصر "تنهایی" چه اصالتی دارد؛ چه آرام آرام در تنت رخنه می کند اگر مجالش دهی. با تنهایی خو گرفتم، معاشرت های حساب شده و گزینش شده شد زنگ تفریح دلچسب ما دوتا، من و تنهایی. تنهایی کافه و رستوران رفتن، لم دادن در صندلی های راحت سینما، تنهایی خرید کردن بی نیاز از نظر دیگری و لذت تنها سفر کردن. خب! معلومه که وقتی آدموفوب میشی، وبلاگ درندشتت با آن همه جورواجور خواننده که همه نامت را می دانند، چقدر برایت ترسناک می شود. آنقدر که می زنی حتا آرشیوش را هم نابود می کنی! دامینش را هم تمدید نمی کنی! لذت "گم و گور" شدن، دیده نشدن، زیر نگاه ها نبودن ... لذت دارد این گم و گور بودن.
چند روز پیش جایی خواندم یک وبلاگ نویس، ترک وبلاگ نویسی نمی کنه. فقط از وبلاگی به وبلاگ دیگه تبدیل میشه.* کرمه؟ مرضه؟ ویاره؟ درده؟ اعتیاده؟ عادته؟ هر کوفتی که هست، دوباره وبلاگ نوشتن دور از آن وبلاگ شناخته شده و پرخواننده همه آن سالها، هنوز هیچی نشده هیجان زده ام کرده. می گویند چشم آدم ها دروغ نمیگه( بماند که قبولش ندارم!)، فکر کنم نثر وبلاگ نویس هم دروغ نمی گوید و دیر یا زود او را لو می دهد. زور می زنم زود لو نروم! کاش یک سال و اندی ننوشتن نثرم را هم عوض کرده باشد ...
* نقل به معنا می کنم.

۳ نظر:

  1. يه سال و اندي؟ يه سال و اندي؟ ممممممم بذار ببينم كدوميكي از بچاها بود كه يه سال و اندي پيش مي نوشت و پر خواننده بود .... مممممم ... يه سال و اندي ......
    :)))

    پاسخحذف
  2. جالبه. منم قبلا می نوشتم و آدرسمو به آشناهام نمی دادم. دوستام فقط بلاگرها بودن. بعد که خواستم آدرسمو بدم مجبور شدم کلی خودمو سانسور کنم. از بلاگ اسپات اومدم تو بلاگفا و فقط نصف آرشیومو دوباره آپ کردم. شاید ترس نباشه اما بالاخره آدم نمی خواد همه چیزو همه کس بدونن!

    پاسخحذف
  3. میشه انگلیسی ِ آدموفوبیا رو برام بنویسی؟ می خوام در موردش بخونم اما با کلمه فارسیش چیزی پیدا نمیکنم

    پاسخحذف