۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

"The Lady of Shalott"

پنج صبح از خواب پریدم، تنم خیس عرق، زبانم خشک، نفس نفس می زدم و تپش قلب بیداد می کرد. تا از خواب پریدم و مچاله نشستم روی تخت، زدم زیر گریه. تمام نمی شود. مثل همیشه که اینطور مچاله و وحشت زده از خواب می پرم، مثل برق چهارتایی این وضع از ذهنم گذشت، بروم دکتر دوباره قرص بخورم، برگردم ایران، تمام کنم این شکنجه را، گوشی را بردارم زنگ بزنم به او. مثل همیشه هیچ کدام این کارها را نکردم، یک پا را از زیر پتو بیرون آوردم، یخ زدم، همه تنم مور مور شد. پتوی دونفره را پیچدم دور تنم و همانطور راه افتادم طرف آشپزخانه، دلم می خواست قلپ قلپ آب بخورم، اما می لرزیدم، همه تن می لرزید. به جایش پاکت شیر را از یخچال درآوردم و اولین لیوان دم دست را برداشتم، لااقل هفت هشت قطره شیر سرد ریخت روی پیشخان و بعد هم شره کرد روی در کابینت های آبی و فاتح شد و خودش را روی پارکت های آشپزخانه ثبت کرد. در مایکروویو را باز کردم، لیوان شیر را گذاشتم آن وسط، دو دقیقه و نیم... 

یاد دوستم بودم که دوماه پیش که پیشش رفته بودم یک شب کابوس ها و دردها که تعطیلی ندارند باز خودشان را چپانده بودند در چس مثقال خواب های زورکی من و همین طور از خواب پریده بودم. ترسیده بود، فردایش هی می گفت کسی هست این شب های درد مراقبت باشد؟ فلانی شب ها می ماند پیش تو؟ بهش نگفتم با فلانی به هم زده ایم ... حالا گیرم که دوستانه و معقول، و درست که من رابطه را تمام کرده ام،اما به هم زده ایم به هرحال...

تکیه دادم به لبه سینک ظرفشویی، دست های همیشه سردم را چنان دور لیوان شیر گرم حلقه کرده بودم، انگار که آخرین منبع گرمای زمین باشد. هنوز داشتم مزه مزه اش می کردم که بالا آوردم. همین طور که سرم در سینک عق می زدم، اشک ها باز سرازیر شد. قطره های اشک درشت، آنقدر که همه گردنم خیس اشک شد باز...عق که می زنم، دلیلش هر درد و کوفتی که باشد مهم نیست، فقط یاد او می افتم و دردم می گیرد. شده است آیینه دق که یادم بیاورد بی دقتی ام را، بی عرضه گی مرا، بی مبالاتی من را. هی ور منطقی ام زر بزند تقصیر تو نبود و نیست و اتفاق است و برای همه ممکن است رخ بدهد و آن یکی ور فکر کند خفه شو!... ازهمه دنیا و آدم هایش فقط وقتی او می گوید تقصیر تو نبود و نیست، باور می کنم و بس. 

کلید خانه اش را که پس دادم، نگرفت. با دست هایش انگشت هایم را روی کلید ها آورد و بست و گفت می خوام پیشت بمانند، من هزار بار گفتم برای تو همیشه هستم، همیشه هرکاری لازم باشد و بخوای انجام میدم. فقط بخواه، فقط کاش تو حرف بزنی، کاش یاد بگیری کمک خواستن را، حرف بزنی، انقدر تلنبار نکنی، این همه حصار دورت...این همه حصار دورت... سختی تو. و من فکرم رفته باشد چندهزار کیلومتر دورتر پیش دوست صمیمی ام که هربار می خواهد از دختری متفاوت و پیچیده حرف بزند می گوید سخته دختره، سخت. درست مثل تو! 

اولین بلوز گرم دم دست را تنم کردم، با یک شلوار جین آبی، یک دستم شال گردن آبی و پالتو، دست دیگر کیفم را قاپ زدم و کلید خانه اش را که بعد چندماه آن گوشه افتادن یک لایه ضخیم گرد و خاک رویش نشسته است قاپ زدم، در را باز کردم، هوا تاریک بود هنوز.خانه اش دور نیست، تند تر راه می رفتم، زودتر رسیدم. در را که آرام باز کردم، فکر کردم چندماه گذشته، شاید دوست دختر دارد الان و دخترک شب را اینجا خوابیده باشد. دخترک شاید اصلن هیچ نداند از صد جلد هیستوری ما، آمده ام اینجا چیکار؟ درسته هر ایمیل تاکید می کند برای "تو" همیشه، جفت پا یهو اول صبح تو خانه اش پریدن که چی؟رفتم سمت اتاق خواب، در را باز کردم، نیم رخش روی بالش مثل همیشه سمت در بود، یک دستش زیر بالش و دست دیگر روی بالش دیگر. پالتو و شال را آرام گذاشتم لبه تخت، آرام خزیدم زیر تخت، مثل گربه. داشتم دستش را آرام از روی بالش دیگر برمی داشتم که چشم هایش را باز کرد. تا آمدم چیزی بگویم گفت:« میدونی! آی فیل لایک آی ام اسپشال.تو کل دنیا به زحمت ده نفر پیدا میشند که تنشون انقدر سرد و یخچال در حال حرکت باشند، یکیشون نصف شب یهو می خزه تو تخت من!» زدم زیر گریه باز، مثل همیشه بی حرف و سوال بغلم کرد. مثل همیشه یک دست را گذاشت روی موهایم، درست روی گردن، با دست دیگر مثل پر کاه بلندم کرد نشاند روی پا و مثل همیشه یادش نرفت بگوید چقدر مردم سمت کشورهای شما کوچولو هستند. وسط هق هق پرسیدم تقصیر من بود؟ صورتم را میان دست هایش گرفت، زل زد تو چشم هایم، گفت:« لیست مقصرها را اگر بخواهیم بنویسم، تو حتا ته ته لیست هم نخواهی بود. کسی که چشم هایی اینطور گیرا دارد، بخواد هم نمی تواند مقصر باشد.» 

نیم ساعت بعد با چشم های پف کرده مثل گربه خزیده بودم زیر پتو، از پشت بغلم کرده بود و تو گوشم می گفت:
Who is this? And what is here?
And in the lighted palace near
Died the sound of royal cheer;
And they crossed themselves for fear,
    All the Knights at Camelot;
But Lancelot mused a little space
He said, "She has a lovely face;
God in his mercy lend her grace,
    The Lady of Shalott." (+)
قهوه داغ را که به دستم می داد گفت: " You have a lovely face/ God in his  mercy lend you grace/ My Lady of Shalott"  ...هشت صبح با هم از خانه اش زدیم بیرون، در ایستگاه لبش را بوسیدم که آنقدر طعم آشنای امنیت است. سوار دوقطار جداگانه شدیم، میز بغلی امروز گفت برای اولین بار در همه این مدت می بینم خر در چمن و شلخته لباس پوشیدی. 

۹ نظر:

  1. چقدر خوب بود این...یک جوری آدم را قلقلک می داد.فقط یک کس دیگری این جوری می نوشت.
    samin

    پاسخحذف
  2. با اینکه می دونماحتمال داشتن شرایط مشابه با غنای 80 درصد هم خیلی کمه، اما چقدر ملموس بود...

    پاسخحذف
  3. خیلی دوست داشتم.خوبه که یکی بود برای اونجور وقتها..........

    پاسخحذف
  4. مگه میشه نوشته ای به این خوبی رو دوست نداشت!؟

    پاسخحذف
  5. چقدر اين يادداشتت قلقلك مي‌ده آدمو دختر. غربت تنهائي و .....

    پاسخحذف