یکم - خوراکی هایی که حال مرا خوب می کند و سر ذوقم می آورد، معمولن گره خورده اند با خاطره و یاد عزیز رفته ای یا عزیز دوری و یا از دست رفته ای. شده اند ملغمه دلتنگی و حسرت. گاهی حتا آینه دق و اسباب زهرمار کردن لذت، حتا نیشتری بر قلب. قانون تازه من این است که خوردنی های محبوبم را گره نزنم با یاد و خیال دیگری. اصلن پای خوراکی ها را نکشم وسط دوستی ها و رابطه ها و دلبستگی ها. یا اصلن پای خوراکی هایی را وسط رابطه ها باز کنم که دوست ندارم تا بعدش فکر کنم چه کوفتی بود مگه حالا؟ دورنمایش ترسناک است، اما آدمیزاد به "از دست دادن" و " دوری" عادت می کند، بدجور هم عادت می کند...
دوستم می گفت آن اوایل که مهاجرت کرده بود، مدام نامه می نوشت به همه فک و فامیل و دوستان. می گفت می ترسیدم، می ترسیدم که فراموش بشم. حقیقت آن است که آنکه رفت، همیشه دیگر عضو رفته خانواده و محفل های دوستی است و چه بخواهد و چه نه فراموش خواهد شد. پسرخاله هفت ساله ام، از روزی که به دنیا آمد تا وقتی که چهارساله بود، تقریبن در خانه ما و در آغوش من بزرگ شد. آن روز پشت تلفن می گویم متو یادت میاد؟ میگه نه! شما کی هستی؟ ...آمدم ادای آدم منطقی دربیاورم که بچه کوچک معلوم است یادش نمی ماند و چه انتظارهای بیخودی داری ها! کی را می خواهم گول بزنم اما...؟ انکه رفت، دیگر رفته ...
دوم- در عکس های تشییع جنازه "علی محمد حق شناس" می بینمش، همانطور که انتظار داشتم و می دانستم حتمن آنجا خواهد بود. یک روز بالاخره باید قصه اش را بنویسم، که از معدود رازهای من است. مردی که آنطور دیوانه وار عاشق من بود، که "آن همه خواستنش" می ترساند مرا حتا. بعد فکرم می رود به مردانی که عاشقم بودند و هستند ... و مردی که عاشقش بودم و نیستم دیگر. نیستم دیگر؟ هستم هنوز؟ این همه خرده های ناگزیرش چی پس؟ نمی دانم...یک روزی بالاخره باید قصه اش را بنویسم...
سوم- آن شر و شور پیشین، چه بخواهم و چه نخواهمف ته کشیده است دیگر. چه شتابی داشتم برای "بزرگ شدن." برای هجده ساله شدن، بعد بیست ساله شدن، بعد بیست و پنج ساله شدن. یک جایی آرام می گیری، خیلی وقت است آرام گرفته ام... رخوت ملال آور دلچسبی ست حتا.
دست آخر اینکه آرامش بعد از طوفان؟ آرامش قبل از طوفان؟ مساله این چیزا نیست اصلن جانم ...
"خیلی وقت است آرام گرفته ام..."
پاسخحذفآرام گرفته ای؟پس چیست این پاره پاره ها؟
سلام. خیلی وقته وبلاگتو می خونم، الان اینجا ام اما قبلشم آدرس بلاگفای همین نامو داشتم!
پاسخحذفقشنگ می نویسی :) لینکتو گذاشتم! دوست داشتم رابطه مون بیشتر شه :)
(من بیتا ام، 20 سالمه)
سلام بیتا. فکر کنم اشتباه گرفتی منو، من هیچ وقت تو بلاگفا وبلاگ ننوشته ام. به هرحال که خوشحالم از آشناییت :)
پاسخحذفخوشحالم 2 تا پست نخوانده می بینم، می روم بخونم.
پاسخحذفsamin
ببخشید که دیر جواب می دم، حواسم نبود کامنتم رو تو این پست گذاشتم!
پاسخحذفنه، منظورم این نبود که شما تو بلاگفا بودی، من تو بلاگفا بودم :دالر
اگه رو اسمم کلیک کنی آدرس فعلیم هست و قبلا هم با همون آدرس یعنی temeth.blogfa.com وبلاگ داشتم!
به هر حال،
موفق باشی
به هر حال ممنون که نظرمو نگه داشتین :)
پاسخحذف