۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

Preferably ...Likewise...Either This or That ...

یک بطر شامپاین را تمام کرده بودیم، به اصرار «س» که تحت تاثیر سریال های درپیت و مجلات خزعبل  آمریکایی که می خواند، فکر می کند همه چیز فقط یک قاعده دارد و بس و قاعده دلبری در بار، گیلاس کشیده شامپاین در دست است. بعد از نیمه شب بود، بادی گاردهای جلوی بار روی مچ دست زن و مرد تازه وارد مهر می زدند، یعنی از دوازده گذشته است و بعد ازساعت یک تازه واردی را راه نمی دهند.

شامپاین هیچ وقت الکل محبوب من نبوده و نیست؛ یک دستم را گذاشتم روی صندلی های بلند جلو پیشخان بار  و خودم را کشیدم بالا. دستم مانده بود زیر تن، سرم را برگرداندم سمت راست، همان طور که دستم را از بین رویه چرم صندلی و دامن جینم بیرون می کشیدم، «د» را دیدم که دورتر ولو شد روی یکی از کاناپه های بار. سری با موهای طلایی رفت لابلای پر کلاغی موهایش که همین دیروز با هم رفته بودیم آرایشگاه و ده سانتش را بریده و دور ریخته بود. پسرک بار تندر گیلاس «کازماپالیتن» را گذاشت جلویم و چشمک مشکوکی زد از نوع" لتس هو ا وان نایت استند"، اخمی کردم از نوع "بشین سرجات بینم بابا!"

«س» آمد کنارم، موخیتو سفارش داد و گفت:« اون مرده را می بینی کنار ستون؟» گفتم:« اوهوم. همونی که پلیور زرد تنشه، آره؟» سرش را تند و تند تکان داد که یعنی آره. گفت مرده لاس می زند باهاش و دستش را که گذاشته روی ران او، دست  مرد را پس زده و گفته مهندس فلان با درجه بسان در فلان کمپانی دهن پرکن است.سرفه ام گرفت، چند قطره کازماپالیتن  ریخت روی گردنم، سرخورد و لغزید و رفت میان خط سینه ها. گلاس را گذاشتم روی پیشخان، سرم را فرو بردم میان بلوز سفید و آبی تا رد قطره ها را دنبال کنم و گفتم:« برای باز هزارم! چرا فکر می کنی جالبه که بشینی رزومه کاری و تحصیلی تو بار به آدمی که دودقیقه است دیدیش بگی؟ چرا فکر کردی مهندس بودن با مالیده شدن ران پات مغایرت داره؟ چی تو کلته تو؟سی و هشت سالت شده، ارگاسم که تا حالا نشدی و همیشه فیک بازی درآوردی به کنار، کلیتوریس لامصبت هم هنوز کشف نکردی بعد این همه توضیحات من و «م» و «د». آخرش می میری رو سنگ قبرت می نویسند پژمرده گل ارگاسم نشده و کلیتوریس ندیده!» شروع کرد همان توجیه های همیشگی را تکرار کردن که آدم باید قاعده داشته باشه...از خانواده خوب... رابطه ...اصولی...همه چیز که سکس نیست ...گوش نمی دادم، مثل خیلی وقت های دیگر. نگاهم به آن موهای مشکی پرکلاغی و تضادش با آن همه موی طلایی تنیده در هم بود.

یک لیوان آب را یک نفس سرمی کشیدم که آمد طرف من. تلوتلوخوران، سگرمه ها درهم، مست تر از من مست... «د» را می گویم. بی حرف دستش را انداخت دور گردنم، سرش را گذاشت رو شانه ام و زد زیر گریه. هق هق کنان، با آن حس بی پناهی و ترس و وحشتی که انگار صدایت میان این همه ازدحام و همهمه گم و گور است و خودت حتا گم و گورتر. مستی از سرم پرید، هیچ وقت آنقدر سریع مستی از سرم نپریده بود؛ یک لحظه مستی بود و لحظه بعد هیچ ... بغلش کردم، میان هق هق به عربی چیزهایی می گفت، یک کلمه اش را هم نمی فهمیدم. خیالم جای دیگر بود، آخرین بار دو سه سال قبل تر، «گ» بود که اینطور بی پناه و مستاصل در ساختمان خیابان حافظ در آغوشم فرو رفته بود و هق هق گریه می کرد، انگار بچه ای که از همه حاشیه های امن دور افتاده باشد. مردی تلوتلوخوران تنه زد و چندقطره ای از آبجوی لیوانش پاشید روی دامن من. دستم را دور «د» حلقه کرده بودم، انگار که آن لحظه میان آن همه همهمه و قهقهه، چیزی مهم تر از آغوش امن او بودن نبود. به موهای سیاهش دست کشیدم و فکر کردم چرا دیروز نفهمیدم حالش خراب است، ده سانت مو را چید و ریخت دور ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر