میدانید، ما هیچوقت اه اه و پیف پیف نکردیم دربارهی همهی حسهای واقعی دیگری که کنار رابطهی جدی عاشقانه ما بوده و هست. هیچوقت منکر حسهای واقعی دیگر نشدیم، دروغهای دلخوشنک گل به سرعروس تحویل هم ندادیم، قول و قرارهای دروغین ردیف نکردیم. هیچوقت نگفتیم هرآنچه غیر توست، اصلن به چشم هم نمیآید. نگفتیم چشمهایمان نمیچرخد و نمیبیند، دلمان نمیلرزد و سر نمیخورد، هورمونها ترشح نمیشوند و ... میدانید، به نظر من اه اه و پیف پیف دروغ است، ما بههم دروغ نمیگوییم.
مرد میداند و میدانست روزی که کلافه آمد و برای من از حس جنسی عمیقاش به دختر که سالهاست دوستش است در تاریکی سالن سینما نوشت، چیزی در رابطه ما تغییر نمیکند، فرو نمیریزد، نمیشکند، دود نمیشود...من میدانستم و میدانم روزی که صبح با گریه شمارهاش را گرفتم و از جنجال و آشوب و ملغمهی مزخرف ناخواستهای که سر یک هوس اتفاق افتاده بود گفتم، چیزی از عشق او به من کم نخواهد شد. حتا با آنکه انتظار داشتم مواخذهای کند، دو سه روزی تو لک برود، سرزنشام کند، این را هم نکرد... خوب یادم است با آن آرامش همیشهی صدای بم و عمیقاش پرسید خب! حرفت تمام شد عزیزم؟و وقتی فین فینکنان گفتم آره، باز نرمی همیشهی صدایش بود که خب بیا الان تو بغلم اول، نفس عمیق بکش و گریه نکن. و بعد سیل جملات مهربان و محکم همیشهاش که آنقدر اطمینان را به رگهای من سرازیر میکند. که وسط آن همه گند مزخرف، که میدانی بیش از همه خود نازنیناش را آزار داده لابد، باز هم امنترین آغوش است.
مرا صیقل داده است بودناش، گوشههای تیزم را با همان حضور آرام مداوم عاشقش، صیقل داده است. میبینم چقدر من را با خودم آشتی داده است، ور کمالگرایم را چطور تعدیل کرده است. مچ خودم را میگیرم که با او چقدر دورم از کمالگرایی که سالها اسیرش بودم و مغزم آگاهانه شش دانگ حواسش جمع. میبینم که چقدر با عیب و ایرادهایم راحتترم و خودم را وقت اشتباه، راحتتر میبخشم. پیش او بلند بلند فکر میکنم بی هراس قضاوت، نک و ناله میکنم بیهراس متهم شدن، غر میزنم بینگرانی، اشتباههایم را بینگرانی بیرون میریزم بیترس مواخذه شدن، و این همه امنیت ... حواسم هست پیش من چطور عریان است، بیترس از هیچ قضاوت و هراسی از ترسهایش میگوید و پیچ و خمهای این روزهای زندگیاش، حواسم هست که چقدر برایش آغوش امن شدهام، پناه خستگیها و نگرانیهایش.
هفتهی پیش میگفت واقعن از اینکه با کس دیگری بخوابی، اذیت نمیشوم و میدانم این اصلن جملهی گفتنش نیست، خیلی خیلی حس درونی عمیق عاشقانهای است. اما بدانم الان میخوای و حس میکنی باید بری با کسی که میخوای بخوابی، برای هر دلیلی که خودت داری، اذیت نمیشوم. بسکه میدانم چقدر تنیده شدهایم در هم، چقدر عین اکسیژن گریزناپذیر شدهای برای من، چقدر جای سفت و محکمی ایستادهایم در زندگی هم.
راست میگوید، اینها جملهی گفتنش نیست شاید. ولی رسیدهایم جایی آنقدر درونی، عمیق، درهمتنیده و دونفره که جفتمان برای توصیف بیرونیاش خوردهایم به بنبست واژه. نقطهی غریبی است اینجا که رسیدهایم، برای هردوی ما هم تازه. در هیچ رابطهی دیگری چنین نقطهای را تجربه نکردهایم، این اندازه عمیق، درهم تنیده، ایمن، ناب...که هیچ چیز بیرونی انگار با همهی جذابیتها و خوبیها ولذتهای مستکنندهشان، خراشی هم نمیاندازد روی این نقطهی عجیب تازهای که باهم رسیدهایم. و نه اه اه پیف پیفای از آن همه جذابیت آدمهای دیگر هست، نه دروغی، نه انکاری و رد خوبی ها و جذابیتهای دیگر.
هفتهی پیش بهش گفتم تو دیگر بیشتر از آنکه معشوق من باشی، خود منی. دیشب که دلتنگاش بودم، از خیالم گذشت که "...و دوستت دارم چیز تازهای نیست، معذالک/چیزی است که بیشتر از هرچیز دوست دارم*"
* یدالله رویایی این را سروده بود.
چه عجیب!
پاسخحذفاصلا عجيب نيست
پاسخحذفحتي تو اين در رفتن از ور كمال گرايي هم يه كمال هست كه براي ادمها عجيبه!
دنبال اين بود كه واسش اين باشم كه تو بودي،ولي باور كن اوني نبود كه اون ادمه طرف داستان هم بايد باشه/
مي خوام بهت بگم اين از اون شكل رابطه هاست كه يه طرفه اش محاله!بقاش در كنه همين كمبود واژه است و كمالش در باور نقص/
كاش بشه با تو يه ليوان چايي خورد
دنيات عجيب مانوس و دلچسبه!
جقدر با حرف غزل موافقم، یک طرفه ی این رابطه نشدنیست. یعنی میشه ها، اما رابطه ای نیست شبیه اینی که دو طرفه است، یک چیز آزار دهنده میشه.
پاسخحذفرابطه ات مستدام صاب بلاگ.
يک روز يه نفر به من گفت اگه بری ، اگه بدونم که ميخوای بری و خوشحالتری راضیم.
پاسخحذفرفتم، شکست. من هم خوشحالتر نبودم. اون ميدونست.
اين حرفا که به هم ميزنيم خيلی وقتا تعارفه و برای نوشتن تو بلاگ قشنگه و همين.