۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

خرما بر نخیل...

چندهفته‌ای هست که گیر تلفن‌های یک دیوانه افتاده‌ام. دیوانه‌، دوست‌دختر سابق دوست‌پسر سابق است که انگار باز بالا پایین روحیش دچار نوسان وحشتناکی شده است. معلوم نیست شماره من را از کجا پیدا کرده است. زنگ می‌زند و تا می‌گویم بله جیغ می‌زند و فحش می‌دهد و می‌گوید همه شما زن‌هایی که سفیدپوست نیستید، فاحشه‌اید و تو تخت کارهایی می‌کنید که هیچ زن متمدن باشخصیتی ( همه زن‌های متمدن و باشخصیت بنابر نظر ایشان سفیدپوست و بور هستند) به آنها تن نمی‌دهد.من سعی می‌کنم یک مثبت‌اندیش خوشحال باشم و این را بگذارم به حساب کامپیلمان! تلفن را دورتر می‌گیرم و چیزی نمی‌گویم. یعنی فرکانس صداش آنقدر وحشتناک بالاست که تنها راهی که بشه وادارش کرد کمی ساکت شود و گوش کند این است که بلندتر از او داد بزنی که این هم از من با این صدای آرامم برنمیاد.باورتان هم نمی‌شود می‌توانید از برادر ع.م استعلام کنید تا درباره ابهت نداشته‌ی صدای من برایتان لکچر بدهد.

اگر خیال کردید این حقیقت که من نزدیک یک‌سال هست که با دوست پسر مذکور بهم زده‌ام ابدن برای خانم اهمیتی دارد کور خوانده‌اید. وقتی با دوست‌پسر سابق به‌هم زده بودند، رفته بود خانه‌ی مرد مادرمرده و همه چیز را شکسته بود. از شیشه پنجره گرفته تا لپ‌تاپ خداتومانی و همه لباس‌های او را هم با قیچی جرواجر کرده بود.بعد روزی دوهزار بار تلفن کردن و فحش دادن، بعد شماره خانه بابا و مامان و برادر و رفقای مرد مادرمرده را گرفتن و فحش دادن، بعد عکس لخت از خودش برای همه اینها فرستادن که ببینید من چه تیکه‌ای هستم و این دوست بی لیاقتتون من را ول کرد. یک روز هم رفت ماشین مرد بیچاره را پنچر کرد و شیشه‌هایش را شکست. خلاصه کار کشید به پلیس و دادگاه و دعوا و بالاخره پلیس اعلام کرد خانم حق ندارد در یک کیلومتری خانه دوست‌پسر سابق رویت بشود، وگرنه که بازداشت می‌شود. من و مرد مادرمرده‌ی طفلی، دوسالی با هم بودیم. یک سالی هم هست رابطه را دوستانه و محترم با بوس و بغل و آرزوی خوشی تمام کرده‌ایم. حالا اینکه بعد این همه مدت، زن چطور یاد من افتاده است را نمی‌دانم. گفتم که، حال روحی‌اش واقعن خوب نیست.

بالاخره بعد سه چهارروز، به دوست‌پسر سابق زنگ زدم که آقا این اکس شما دارد می‌نماید ما را. طفلی صدبار عذرخواهی کرد، گفتم گناه بی‌شعوری هیچ‌کس پای دیگری نیست. عذرخواهی لازم نیست. بعدازظهرش قرار گذاشتیم و رفتیم اداره پلیس تا از خانم شکایت کنیم. اولش که گفت تا تهدیدت نکنه یا در خیابان تعقیبت نکنه، کاری نمی‌تونیم بکنیم. گفتیم بابا این سابقه‌داره! یک پا مردم‌آزار حرفه‌ای است. اسم و آدرسش را زد تو سیستم و دید بعله! تا حالا شش نفر اعم از دوست‌پسرهای سابق و پارتنرهای فعلی‌شان از خانم شکایت کردند. شکایت مرا هم اضافه کرد و خواست از حالا به بعد زنگ که می‌زند صدایش را ضبط کنم. صدای جیغ و عربده‌ها و فحش‌هایش را ضبط کردم و بردم دادم به پلیسی که مامور پرونده شده است. از هزار تلفن مختلف زنگ می‌زند .انگار که صد تا شماره تلفن پیری پید خریده باشه و هربار یکی را امتحان کند. رفتند و آمدند و هی باهم مشورت کردند، دست‌آخر گفتند بهتر اینه که شماره من را کنترل کنند و خودشان مکالمات را ضبط کنند تا در دادگاه سندیت کامل داشته باشد. بعد مودب و محترم نشستند و شروع به توضیح که می‌دانیم ضبط و کنترل مکالمه‌های شما ناخوشایند است و عذر می‌خواهیم که باعث ناراحتیت خواهیم شد. اما برای پروسه قانونی لازم است. اگر نخوای، کنترل نمی‌کنیم و غیره. گفتم آقا والا ما از ایران اومدیم، عمری هم تلفن‌مون اونجا کنترل بود. کلن به "کنترل" کذایی عادت داریم. اینها که واسه شما جدی و بیگ استپ و "این کانوینیت" هست، واسه ما همش لایف استایله والا! کنترل کن! غمت نباشه!

حالا چندروزی هست که کنترل تلفن من شروع شده است. دیروز، حالم گرفته و خلقم تنگ بود. پدر زنگ زد، می‌خواستم غر بزنم. دیدم زیاد سرحال نیست، غرهایم را درز گرفتم. بعد خداحافظی، اول پدر گوشی را قطع کرد. یهو صدای تق تق آشنایی شنیدم که در ایران هم گاهی وقتی مخاطب آنور خط زودتر گوشی را قطع می‌کرد می‌شنیدم. نفهمیدم چرا، ده دقیقه بعد حواسم جمع شد که دارم گریه می‌کنم و به فارسی برای بوق ممتد گوش‌خراش تلفن درددل می‌کنم و از دلتنگ‌هایی می‌گویم که انگار تمامی ندارند و تنهایی‌های تحمیلی و کوله‌بار روی دوش که نمی‌دانم چرا فقط سنگین‌تر می‌شود. "خانه" برای من فقط یک جا می‌تواند باشد و تعداد آدم‌های عزیز و نزدیک به قلب زندگی‌ام تک‌رقمی. می‌دانم بخشی از این سرگشتگی‌ها از این است که خودم این‌سو ریشه می‌دوانم و ماندگار می‌شوم، آنها که پناه هستند و مرهم، درمان هستند و آغوش گرم، همه ماندگارجغرافیایی که دست من از آن کوتاه...

۸ نظر:

  1. آخ که ما چه خاطره هایی داریم از این تق تق تلفن که بعدا پیغام پسغام هایش را هم برایمان می فرستادند و حواسشون حتی به مشورت های ما هم بود.

    پاسخحذف
  2. وای چه قدر دلم تنگ شده واسه گریه کردن پشت بوق ممتد تلفن وقتی گوشی رو قطع می کنه.

    حیف که "برو به جهنم" رو یاد گرفتم که الان میگم بره به جهنم وگر نه می زنگیدم بخاطر بوق ممتد بعد از قطی!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  3. نمي دونم ريشه دلتنگي كجاي مغز آدمه وگرنه دمار از روزگارش در مي آوردم

    پاسخحذف
  4. آنها که پناه هستند و مرهم، درمان هستند و آغوش گرم، همه ماندگارجغرافیایی که دست من از آن کوتاه...
    ......جقدررررررررر این حرف اشناست و دلنشین.....

    پاسخحذف
  5. ببین اجازه دارم یک سؤال ساده بپرسم. مگه پوست تو چه رنگیه که این خانم گفته شما زن‌هایی که سفیدپوست نیستید فاحشه‌اید؟

    پاسخحذف