۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

رفتن

دست خودم نبود. واقعن نبود. به آدمی که نمی شناختم تلفن کردم. نمی شناختم؟ مزخرف است بگویم " نمی شناختم" ... وقتی آنقدر ملموس حضور داشت...تو گوشی تلفنش، رو پنجره کوچک سمت راست مانیتورش، در ابعاد یک تار موری بلند قهوه ای روشن روی سرآستین چپ کتش، یا رد کم رنگ رژ لب صورتی پررنگ روی یقه ..گوشه راست و چپش مهم نیست.  این همه حضور یعنی که ما در خیلی چیزها سهیم بودیم. 

به خانه ما آمد...آن وقت ها هنوز خانه "ما" بود ...بار اولش نبود که به این خانه می آمد، این را تا از در خانه تو آمد فهمیدم. صاف برگشت سمت رخت آویز سمت راست در که در نگاه اول معلوم نیست، اما او جایش را می دانست و صاف رفت نشست رو کاناپه تکی روبرو که شب ها جای من بود که لیوان چای به دست رویش ولو شوم ...آدمی که بار اولش باشد که وارد خانه ای می شود، آرام راه می رود، مکث و تامل دارد و دور و برش را می پاید... معلوم بود بار اولش نبود که به این خانه می آمد.

نمی دانم اصلن چه توقعی داشتم، یا می خواستم چی بشنوم. تا نشست گفت متاسفم، واقعن متاسفم. خب! این یکی را نمی خواستم بشنوم انگار...گفت من نمی خواستم زندگی تو را ویران کنم...خنده ام گرفت راستش... از آن خنده های تلخ، خیلی تلخ ...گفتم چرا فکر می کنی زندگی من ویران شده؟ "ویران" خیلی کلمه بزرگیه، راحت خرجش نکن، زندگی من ویران نشده، فقط عوض شده، گیریم تغییر عمیق و شدید، ویران نشده ولی ... گفت نمی خواستم آزارت بدم... حرفش صادقانه بود، ولی خودش را داشت گول می زد...به خودش هم گفتم حرفت صادقانه است، ولی داری خودت را گول می زنی. خودگول زنی کار بیخودیه... 

گفت چطور اینقدر خونسردی؟ گفتم داری تو دلت اضافه می کنی و ازخودمتشکر؟  گفت نمی دانم، این همه خونسردی و ادب ترسناکه، من خودم را برای شنیدن کلی داد و هوار و فحش آماده کرده بودم و زنی که از قیافه اش خشم و درماندگی و داغونی بباره ...گفتم چه کلیشه ای! ادای عق زدن در آوردم ...خندید...پاهامو جمع کردم زیر تنم، پرتقال را قاچ کردم ، گفتم دیده ای تو سرمای سیبری چای داغ را می ریزند رو برف و چای هنوز رو زمین نرسیده یخ می بندد؟ سرش را تکان داد که یعنی آره.  دسته چاقو را گرفتم سمت قلبم و گفتم قلب هم همین طوره، درفاصله یک چشم برهم زدن می شود سنگ .. بیست دقیقه بعد گفتم قرار دندان پزشکی دارم که برود، رفت ...بیست و پنج دقیقه بعد از او رفتم ... 

۴ نظر:

  1. من هم تا حد زيادي اين جوري هستم. يعني خودم را عادت دادم كه اين جوري باشم. اما راستش دو تا مشكل دارم. يكي اينكه فكر مي كنم اين كار يك جور پاك كردن صورت مسئله است و دوم اين كه اين عادت باعث شده كه كلا خيلي خيلي به ندرت و به سختي به چيزي يا كسي علاقمند بشم.

    پاسخحذف
  2. سلام شیرین. این وبلاگ تازه دوماهه که شروع شده. آرشیو این دوماه هم که گوشه سمت چپ هست :-)

    پاسخحذف
  3. kheyliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii kheyli kheylli mifahmammmmmmmmmmmmmmmmmm
    kheyli khooooobbbbbbbbbbbbbbbbbbbbb

    پاسخحذف