۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

تلاقی

مرد و من در یک چیز شباهت عجیبی به‌هم داشتیم و داریم؛ بی‌اعتمادی و بدبینی شدیدمان به ذات انسان. مرد و من شباهت دیگری هم داشتیم و داریم؛ توانایی‌مان در عیان نکردن این بدبینی ریشه‌دار و عمیق‌مان به ذات انسان. ما هر دو ماسک خوش‌جنس محکمی بر ظاهر داریم که نشان نمی‌دهد چقدر به ذات انسان بی‌اعتمادیم. 

با دیگران از خبر طلاق فلانی از بسانی به خاطر رو هم ریختن بسانی با دیگری تعجب می‌کنیم، ابرو بالا می‌ندازیم و دهانمان باز می‌ماند یا از رفتار غیرمنتظره‌ی عجیب دیگری حیرت می‌کنیم. تعجب میکنیم و جا می‌خوریم، اما...اما ته ته دل‌مان از هیچ چیز تعجب نمی‌کند. سال‌هاست باور داریم که از ذات انسان همه  چیز و همه‌ کار برمی‌آید. ته دل ما سال‌هاست «آخر چرا؟» و «چطور ممکنه؟» را دور ریخته است.

سال‌هاست دل‌مشغولی من تماشای با دقت مردم است، دقت به همه‌ی جزئیات رفتاری و حرکتی‌شان. دنبال کردن خط نگاه‌هایشان، مشغولیت دستان‌شان، حرکت آرام یا مضطرب پاهایشان زیر میز، گوشه‌های جویده‌ی ناخن‌هایشان، حرکت نامحسوس چین‌های زیر چشم‌هایشان، لرزش گوشه‌ی لب‌هایشان، خنده‌هایشان...بعد خیلی وقت‌ها آدم‌ها را در موقعیت‌های مختلف تصور می‌کنم. این ظاهر آرام، به وقت عصبانیت چه واکنش و جهیدن‌ها دارد، آن‌یکی با آن ظاهر پرجنب و جوش دنبال پنهان کردن کدام غم و ماتم ریشه‌دار است...

سال‌هاست مرد ذهن آدم‌ها را می‌خواند و گفته‌هایشان را تحلیل می‌کند و از کنار گذاشتن آن‌ها کنار هم وول وولک‌های آن ته ذهن را که آدم‌ها دودوستی می‌خواهند قایم کنند، بیرون می‌کشد. مرد، برای هر چیزی و هر کاری و هر موقعیتی برنامه دارد. با بدبینی‌اش به ذات انسان، همه‌ی سناریوهای محتمل و نامحتمل را بالا و پایین می‌کند و بعد حرف می‌زند یا قدمی به پیش و پس برمی‌دارد. مرد می‌داند همه آن‌چه را که ادعا می‌کنند ازش بیزارند، ممکن است روزی و جایی انجام دهند و همانی شوند که تقبیحش می‌کردند. 

من سال‌هاست چیزی به اسم صددرصد رو دایره ریختن هیچ موضوع و برنامه و خیال و فکر و ماجرایی را با نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌ام نیز ندارم. بدبینی من به ذات انسان همیشه حواسش هست دو درصدی را برای خودش نگاه دارد و مشتش را همیشه نیمه‌بسته نگاه دارد. من می‌دانم که فقط محال است که محال است.

بعد؟ میدان مین می‌شود رابطه‌ی هیجان‌انگیز، پر از ریسک و چالش‌دو آدمی که هر دو در موضوع بنیادینی به اسم بدبینی به ذات انسان مشترک‌اند. اولین درسی که به هر مین‌روب آموزش می‌دهند، مهم‌ترین درس است: اولین اشتباه در میدان مین، آخرین اشتباه است. میدان مین می‌شوند رابطه‌‌ی هیجان‌انگیز دور از روتین و عادت و سلیقه‌ی سال‌هایت که تلاقی مشترک، درست آن نکته‌ی کلیدی و پنهان همه‌ی نگاهت به دنیا است. 


۱ نظر:

  1. بدبینی من به ذات انسان همیشه حواسش هست دو درصدی را برای خودش نگاه دارد و مشتش را همیشه نیمه‌بسته نگاه دارد.
    چقدر این جمله ات آشناست. من همیشه یکی از نقدهایی که به خودم دارم اینه که این دو درصدم کمه. یکی بهم گفت:‌اگه همه چیزتو همه بدونن احساس خالی بودن می کنی. باید یه چیزایی باشه که هیشکی، هیشکی نمی دونه.

    نوشته هاتو دوست دارم. اینکه انقدر راحت می نویسی. تازه چند ماهیه که دارم وبلاگ یه سری دختر رو می خونم و احساس می کنم که تنها نیستم.

    پاسخحذف